دانشجوی ترم صفری

دانشجوی ترم صفری

من
دانشجوی ترم صفری

اولین محصول فروشگاه

سلامممممم

اینم روبالشتی ک طراحیم چاپ کردم و در دیوار سفارش گذاشتم فعلا پنجاه تا بازدید خورده فقط😂😐

اینستامو حذف کردم فعلا حوصله استوری و پست گذاشتن تو اونجارو ندارم اما دلم میخاد بتونم سفارش بگیرم و این کار جدیدو راه بندازم و بیخیال نشوممممممم ب طراحی ماگ و لباسو اینام انشالله میرسیم



تاريخ : شنبه سی ام تیر ۱۴۰۳ | 23:51 | نویسنده : من |

ازمون استخدامی

دوباره وقتی کلی دلشوره دارم اومدم اینجا

ازمون تامین اجتماعی قبول شدم کتبیشو و فردا مصاحبشه خیلی استرس دارم از رد شدن نمیترسم ولی کلا فضای مصاحبه و اینکه قراره ازم سوال بپرسن همین خیلی موقعیت اضطراب اوریه . الان سرکار خودم حقوقشو از این ماه خیلی بهتر از قبلش کرده هرچند ک شاید حداقل حقوق کار باشه و تامین اجتماعی درامدش خیلییی ببشتره اما من کاری ک الان هستمو واقعا دوس دارم ولی میترسم دراینده حس بدی داشته باشم ک درامدم زیاد نیس هرچند ک الان مشکل مالی یا دغدغه مالی اصلا ندارم . دارم از استرس رو به موت میشومممم یعنی قشنگ میدونم فردا پشمه و برام مهم نیس اما بازم استرسشو دارم



تاريخ : چهارشنبه بیستم تیر ۱۴۰۳ | 23:29 | نویسنده : من |

ازمون استخدامی

دوباره وقتی کلی دلشوره دارم اومدم اینجا

ازمون تامین اجتماعی قبول شدم کتبیشو و فردا مصاحبشه خیلی استرس دارم از رد شدن نمیترسم ولی کلا فضای مصاحبه و اینکه قراره ازم سوال بپرسن همین خیلی موقعیت اضطراب اوریه . الان سرکار خودم حقوقشو از این ماه خیلی بهتر از قبلش کرده هرچند ک شاید حداقل حقوق کار باشه و تامین اجتماعی درامدش خیلییی ببشتره اما من کاری ک الان هستمو واقعا دوس دارم ولی میترسم دراینده حس بدی داشته باشم ک درامدم زیاد نیس هرچند ک الان مشکل مالی یا دغدغه مالی اصلا ندارم . دارم از استرس رو به موت میشومممم یعنی قشنگ میدونم فردا پشمه و برام مهم نیس اما بازم استرسشو دارم



تاريخ : چهارشنبه بیستم تیر ۱۴۰۳ | 23:29 | نویسنده : من |

نمایشگاه کتاب و پایان سفر

عالییییی بود هم اتوبوس خوب بود هم راحت مترو پیدا کردم و اینقدر زود به نمایشگاه رسیدم ک بسته بود و نزاشتن گفتن تا ساعت نه باید وایسین دیگه رفتم یک پارکی وپادکست حسینو گوش دادم در مورد سلف لاو چیزی ک وحشتناککک همه کم دارن بعدش رفتم غرفه انتشارات وخودمونو و دراز کشیدم بعدم ک کلللل. تایم توی غرفه کودک بودم چ کتابای خوبییی دوتا کتاب روان شناسی معنوی برا فاطمه گرفتم . یکی سابی وابی ک معنی دقیقی وجود نداره تقریبا میشه گفت اینکه کمالی وجود نداره که اینقدر عطش رسیدن داریم و هیچ چیزی نیس ک نقص نداشته باشه و اصلا این نقصا هستن ک زیبایی میسازن حالا مطلب این مقدمش بود ک خوندم بعدم رفیق صمیمیم اومد نمایشگاه و گپ زدیممممم و اب خریدیم :/// الانم ک سوار اتوبوس برگشتم ان شالله ک به خوبی و خوشی تمام شود باااییی



تاريخ : جمعه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 20:31 | نویسنده : من |

اتوبوس تهران

قبل اومدن مدیتیشن کردم الانم سوار اتوبوسم خیلی راحته و حس خوبی میده من کلا هم سوار اتوبوس بودن توی شبو دوس دارم امیدوارم کل سفر هم همینجوری آروم و خوب باشه



تاريخ : پنجشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 22:21 | نویسنده : من |

تهرانننن

امروز یهو مدیر انتشاراتمون گف برین نمایشگاه کتاب منم خریت کردم گفتم باشه حالا امشب بلیط دارم تا فردا شب بعدم برگردم تنهااااا اینقدر استرس دارم ک خدا میدونه همش میگم خب چ کاری بود آخه

ولی خب الان چون کارم حرفه ای تر طراحی و صفحه ارایی کتابای کار کودکه خیلی برام تایم خوبیه ک مجموعه ها و انتشاراتای بقیرم ببینم اما خیلییییی وحشتناک استرس دارم



تاريخ : پنجشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 20:3 | نویسنده : من |

صفحه آرایی نشریه

با یکی کار کردم یه نشریه رادیولوژی شهید بهشتی الان هم یکی از بچه های دانشگاه مشهد نشریشون دستمه هم باز یکی از دانشجوهای نشریه شهید بهشتی پیام داده و به جای خوشحالی میدونم یه بدبختی جدید برا خودم شروعش کردم



تاريخ : جمعه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 10:39 | نویسنده : من |

پایان مرخصی

خبببب با کمال تاسف سفر کوتاه پایان پذیرفت فقط سه شب بجنورد بودم ک واقعا خوش گذشت یه تجربه جدید دخترونه که حال داد هرچند ک کم بود و بیشتر فقط حرف زدیم تا دور دور و اینا

مجبور شدم یه پروژه از سرکار سر جدولای مزخرف اموزش پرورش طراحی کنم

الانم برادر نیمرو زده برم بیام... خوردمممم

یکی از بچه ها میگف ک ازدواج نکنید و خوش بگذرونید چوون شوهرش گیر سه پیچ داده ک همونشب بیاد دنبالش و باهامون نباشه برا همین خیلی اعصابش خورد بود دقیقا همونجا ک داشتم برا مامان تعریف میکردم یه ربع بعدش خواستگار خونمون زنگ زده بود.

حالا من هی به مامان میگم وقتی زنگ میزنن تو بگو عکسسسس بفرستننننن وقتی کمی هم پسند نباشه خب اصلا برا چی باید طرف پاشه بیاد خونههه من نمیفهمم



تاريخ : شنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 23:25 | نویسنده : من |

مدیتیشن و هوای عالی

امروز با خواهر رفتیم پارک و مدیتیشن کردیم فوق العاده بود هوا هوای شماللل کنار کلی درخت و سرسبزی و کفتر و بلبل اینااا

خدایی وایبش خیلی خوب بوددد حال کردم.

الان لش کردم رو تخت میگم ولی هیچ جااا تخت خود ادم نمیشه هااا



تاريخ : جمعه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۳ | 9:26 | نویسنده : من |

امشب با بچه ها کلی خندیدیم و خوش گذشت کلی کیف کردیم و حال کردیم اما الان امشب نبود بابا خیلی حس شد بابا مواظبمون باش



تاريخ : پنجشنبه شانزدهم فروردین ۱۴۰۳ | 23:30 | نویسنده : من |

دنیای گرافیک

الان میخوام ادامه صفحه ارایی نشریه رو برم . داشتم فک میکردم یا فتوشاپ رو حرفه ای تر یاد بگیرم یا برم سراغ فیگما اونم انگار باحاله...

دلم میخاد درامدم یه چیز حداقل معقول باشه بعد روتین زندگیمو اوکی کنم ک هم باشگاه برم هم کار کنم هم بیرون و دور دور و تفریح همش باهمممم باشه

تو‌ذهنم بود اردیبهشت یا خرداد شیراز یا رشت هم بشه رفتتت



تاريخ : جمعه دهم فروردین ۱۴۰۳ | 23:30 | نویسنده : من |

مدیتیشن

پیامم پاک شد :/

خب دوباره بگم امشب با فاطمه مدیتیشن رفتیم خیلی حس خوبی بود . گفت از احساساتت الان بنویس

راستش من بزرگتربن دغدغم اینه ک درامد الانم خوب نیس و باید پیشرفت کنم حس میکنم همش یه چیزی کمه باید سریع تر جلو برم و یه درامدی باشه ک حس استقلال بده این مدیتیشن موضوعش بیشتر همین بود ک آدم واقعا باید این لحظشو بپذیره بالاخره من باید این راهو برم و درامد بالا نیازمند اینه ک الان اینجا باشم شغلی ک هستم الان و جاشو و کارشو واقعا دوس دارم حس خیلی خوبی بهم میده اما همش این حس خوبو از خودم میگیرم ک ن اینجا خیلی حقوقش کمه باید درس بخونی برای ازمونای استخدامی

اما الان فک میکنم باید سعی کنم خودمو اروم کنم دغدغه هامو کمتر کنم و از کاری که الان میکنم لذت ببرم و دنبال پیشرفت یادگیری بیشتر باشم که حتی اگه تابستون بخوام برم تهران کار کنم با دست پر برم و ایندیزاین و صفحه اراییو واقعا تا یه حد خوبی بدست بیارم.

سعی میکنم از همین حال واقعا حس خوبو بگیرم اینکه واقعا جایی کار میکنم ک شغلشو دوس دارم شبا میریم مهمونی و خوش میگذره هرچند ک دوتا نشریه قبول کردم و اونا یه دغدغه حسابی برام به ارمغان اورده ک باعث شد نتونم درس بخونم و همش میگم بین این دوتا چیکار کنم.

ولی اینکه طراحی نشریه رم جلو ببرم و دوتا پروژه به ثمر برسه خیلی کارم حرفه ای تر و بهتر میشه



تاريخ : پنجشنبه نهم فروردین ۱۴۰۳ | 1:16 | نویسنده : من |

اغاز ۴۰۳

از کلمه ی امیدوارم دیگه بسیااار خسته شدم اما بازم میگم:) امیدوارم امسال بتونم بیشتر درس بخونم و واس ازمونای استخدامی

گرافیکو جدی تر ادامه بدم

و غم نبینم خیلی سنگینه این امیدوارم جای بابا از ما بهتر باشه امسال اولین عید بدون باباس امیدوارم سالای زیاد زندگی نکنم چون واقعا خسته کنندس

اما همه تلاشمو میکنم ک درست حسابی زندگی کنم و شاد باشم و سرخوش تا اینکه بخوام جدی بگیرم این دنیارو



تاريخ : چهارشنبه یکم فروردین ۱۴۰۳ | 9:4 | نویسنده : من |

پایان 1402

پروژه طراحی مجله ی رادیولوژی قبول کردم و همچون خر در گل گیر کردمممممممممم نمیتونم نه بگم حقیقتش پولشو هم موخام ولی خب اتاقم بمبم ترکیده هیچییی درس نخوندم میترسم . نمیدونم دماغمو عمل کنم یا نه اینم به دغدغه های جدیدم اضافه شده چون واقعا دوس دارم زیبا به نظر بیام و میترسم از اینکه ب خاطر دماااغ زیبا به نظر نرسم فکر به شدت سطحیه ولی خب متاسفانه درگیرشم



تاريخ : جمعه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۲ | 12:43 | نویسنده : من |

زخم

وسط مدیتیشن اشکام دیگ بند نیومد و دیگ ادامه ندادم خیلی دلم برا بابا تنگ شده نسبتا خوب تونستم این سه ماهو تقریبا بگذرونم ولی خیلی دلم تنگه کاش بودی بابا گاهی اوقات خیلی برام سخت میشه اینکه حس میکنم دیگ هیچوقت قرار نیس جمع پنج نفرمون جور شه



تاريخ : جمعه چهارم اسفند ۱۴۰۲ | 23:17 | نویسنده : من |
<< مطالب جدیدتر         مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By M a h S k i n:.