شب فیلم من ترانه 15سال دارم و دیدم خیلی خوب بود و دوست داشتنی .اصلا آدم دلش رفت واس بچه داشتن اینکه یه نفر از وجود خودت باشه خیلی با ارزشه اما گاهی وقتا آدم میترسه همون بچه یه روزی به یه جایی برسه که بگه کاش به دنیا نمیومدم داستان فیلمه جوری بود که مرده رفته بود آلمان و خانومه خودش شناسنامه گرفت شاید خیلی رمانتیک باشه اینکه یه مادر خودش فرزندشو تربیت کنه و تنها بزرگش کنه اما واقعا بچه راضیه بزرگ بشه نمیگه چرا منو تو دنیایی آوردی که بدبخت بشم و نمیدونم حقی که همه دارن و پدر دارن من ندارم؟؟؟؟!
خلاصه که خیلی برام جذابه اینکه ۱۰ ۹ سال دیگه کجام چه شغلیو انتخاب کردم یا کجا زندگی میکنم با چه آدمای جدیدی آشنا شدم ؟؟
چیزی که امروز یاد گرفتم اینه که آدم وقتی ازدواج میکنه اگه حواسش جمع نباشه اگه نگاشو کنترل نکنه و مسئول و متعهد نباشه باز هم میتونه علاقمند شه این خیلی حرفه اینکه بتونی متعهد بمونی و عاشق بمونی .
جدا ازون بیاین یه موقعیتیو فرض کنید اینکه شما عاشق شدین و کسی رو میخواین اما اون بهتون فرصت نمیده در عوض بعدش یکی میاد و به شما ابراز علاقه میکنه شما برای اینکه میگین یه نفر به من فرصت نداد من باید فرصت بدم باهاش ازدواج میکنید اما میبینی تمام علاقه هاش باعث میشه فقط شرمنده بشی چون تو نمیتونی دوسش داشته باشی چون هنوز تو عشق یکی دیگه موندی و باعث میشه هر روز زندگیتو بالا بیاری حالا آدم چیکار میتونه بکنه به این زندگی گندی که ساخته ادامه بده و باعث نشه غرور طرف بشکنه و کل زندگیشو نقش یک عاشق پیشه بازی کنه چقدر سخته این موقعیت و چقدر دنبال جوابشو...