دانشجوی ترم صفری

دانشجوی ترم صفری | آبان ۱۴۰۴

من
دانشجوی ترم صفری

نفس های پایانی ۲۴

تقریبا یک ماه تا 25 سالگی مونده کتاب دلبسته رو شروع کردم. راستش این چن روز خیلی غیبت کردم مخصوصا از رییس و خیلی حال میداد ولی خب میخوام اینو کمترش کنم نمیدونم چرا اینقدر لذتش زیاده ؟ :():

از فردا قراره ثابت کار کنم و هر روز در میون هم تایم باشگاهمو برم و بعدش برم سرکار .

یک‌کیلو دیگه هم اضافه کردم :))))

البته خب تغذیه اونقدر خوب نیست و واقعا سخته رعایتش مخصوصا وقتی حس و حالشو ندارم

کتاب هم گاها میخونمممم اسمش دلبسته اس و سبکای دلبستگی رو میگه که بسیار آموزندس.

میخوام اول سلف لاو و یه سری کتاب و پادکست درمورد روابط و خودم بخونم بعد حالا اگر چتی خواستم شروع کنم شایدم واگذار به خداوند نمیدونم چون ک من که تلگرام اصلیمو خارج و میخوام سعی کنم تا یک ماه واردش نشم و اینستا هم که خیلی وقته نیستم نمیدونم البته ادما چجوری اشنا میشن غیر اینا 😂😐



تاريخ : جمعه سی ام آبان ۱۴۰۴ | 13:41 | نویسنده : من |

Living

امروز دو شیفت کار کردم حس خوبیه کار کردن دیشب جلسه دیگه از سلف لاو و دیدم و سعی میکنم چه در کلام چه در رفتار چه در گفتار به خودم احترام بزارم و محبت کنم فائزه خانوووووم



تاريخ : شنبه بیست و چهارم آبان ۱۴۰۴ | 23:57 | نویسنده : من |

فراموش آدم ها سخته!

آدمای زیادی ممکنه توی زندگی ادما برن و بیان مخصوصا حس میکنم یه نسلیم که ساختن و تحمل و صبر برای همدیگه برامون سخت تر شده ...

همش هی با خودم میجنگم میگم کاش وای میستادم بیرون مرفتیم باهم دربارش حرف میزدیم بعد میگم خب این چند وقت هزار بار دربارش حرف زدیم ولی نتیجه ای گرفتیم؟

هی پروفایلشو به طرز مسخره ای میبینم با اینکه حذف کردم خیلی مسخرس چرا باید اینجوری سخت باشه با اینکه خودمم میدونم سبکامون متفاوته چیزی که برای من بسیار جدیه برای اون شوخیه وقتی دنبال این نبود که مسائل حل بشن همش برمیگردم عقب میبینم چجوری میشه من نتونستم اصلا آدمی مناسب خودم پیدا کنم.

مسیر زیبای سلف لاوو گذاشتم کنار گفتم شاید بشه باهاش پیش رفت حالا که دوباره برگشتم به تنهایی فکر کنم تنها راه نجات دهنده ی بنده اونه چون واقعا زندگی داره معنای خودشو از دست میده برام همش ذهنم دنبال اینه ک پارتنر ندارم و عشقی وجود نیست یا انبوهی از صفحه ارایی های کودک و قرانی و رادیولوژی که باید انجام شود



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه بیست و سوم آبان ۱۴۰۴ | 19:46 | نویسنده : من |

B_

سلام ؛)

امروز خاهر و رانندگی ثبت نام کردیم و ازمایش خون گرفتیم دوتایی چون من موقع رانندگی خودم حوصله نداشتم برم و چون پدر و مادر b مثبت بودن منم همونو گفتم و دیدم که من bمنفی هستم :)

ارتباط که نفسای اخرشه به نظر البته که قطعه از نظر من چون مسئله ی حل نشده همونجا باید درست بشه من ادم کش دادن نیست و سعی میکنم همه چیو در سریع ترین زمان ممکن درست کنم .

حقیقتش خب ناراحت کننده هست و از دست دادن به هرحال محسوب میشه و خب فکر میکردم که قراره برای اولین بار رل بزنم اماااا ای دل غافل

شاعر میفرماید

من هنوزم سر تو بی جنبم

مثل تو نیستم رو برد تو میبندم

من نمیخوام اینجوری بمونم

کاش میشد که توی قلبم قبرتو میکندم :) همینقدر خشن



تاريخ : چهارشنبه بیست و یکم آبان ۱۴۰۴ | 13:13 | نویسنده : من |

مراقبت از احساس

حرفامو گفتم و دوباره همون شوخیایی که تایم نمیشناسه دیگه از عصری هیچکدوممون پیام ندادیم و من که دیگه نمیدم شماره و پیاماشم حذف کردم...

اصل بودن با ادمی اینه که بتونه درکت کنه و بفهممت این نباشه واقعا بدرد نمیخوره



تاريخ : چهارشنبه بیست و یکم آبان ۱۴۰۴ | 0:55 | نویسنده : من |

فراز و فرود

اصلا دیگه نمیدونم دیشب دوباره اشک هایم جاری شد احساساتم زیاد میزنن بالا نمیدونم باید چیکار کنم.

امروز باید در مورد این مسائل صحبت کنیم. که مسائل من حل بشه و به جای اینکه بهش بتوپم ازش میخوام باهام حل کنه.

میخوام بهش بگم که من وقتی تو یه سری پیامامم نادیده میگیری ناراحت میشم دست خودم نیست اینجوری باعث میشه هی فکر کنم که در مورد چی بهت بگم و نمیتونم باهات احساس راحتی کنم دلم میخواد تو نظرتو بگی باهام مشورت کنی نظرتو به اشتراک بزاری.

دلم میخواد گاهی جدی صحبت کنیم در مورد خودمون دوس داریم چه تجربه هایی با هم داشته باشیم یا ایده المون از یک رابطه چیه



تاريخ : سه شنبه بیستم آبان ۱۴۰۴ | 14:32 | نویسنده : من |

اتمام

یک هفته صحبت کردیم و همین الان تمومش کردم حالم ک حقیقتا خیلی بده و حس مرگ دارم با اینکه تو مسافرتم و واقعا سفر خوبیه ولی خب من خیلی دلم یه پارتنر امن میخاست. این شخص حسدمیکنم لرام امن نبود با اینکه ادم خوبی نبود اما اونقدر در دسترس نبود نیمدونم شاید من زیادی حساسم اصلا نمیدونم هی ذهنم بازی در میاره گیجم نمیدونم حس میکنم هیچ ادمی رو نمیتونم پیدا کنم قلبم درد میکنه دوس ندارم گریه کنم دارم میمیرم خدایا اینکه هیچکی دوست داشته نشم . میدونی وقتی یه پارتنر دارم برام مهم نیس که اصلا نگاه بقیه چیه البته که اسم ایشونم هنوز پارتنر نبود ولی فک میکردم عمیق میشه ولی اصلا اعصابم داشت خورد میشد باید هی توضیح میدادم و هی با جملات تک کلمه ای اروم میشدم اعصابم خورده حس میکنم باز تقصیر خودمم هست خپدم زیادی حساسم نیمدونم



تاريخ : جمعه شانزدهم آبان ۱۴۰۴ | 23:48 | نویسنده : من |

روند ارتباط

امروز خب خیلی ناراحت بودم اینکه تا اخرش واستاد که ناراحتیمو رفع کنه خب خودش واقعا یه پوئن بود من ناراحتیم وقتی ببینم طرف براش مهمه و وای میسته تا حالم خوب شه برطرف میشه.

دیگه گف چی دیدی که میگی من تکیه گاه نیستم باید در میدان عمل ببینی اینا مال چارشنبه بود در واقع

و امروز پنج شنبه واقعا هر روز بری میرسد حقیقتش من اومدم شمال و طی تایما پیامی میدادم اما این ادم با کسی رفته بود بیرون و رانندگیم اگه میکرد و شام خورد دیگه این تایم هیچی پیام نداد من دوس دارم طرف جا واکنه بینش نمیدونم شاید با خودم میگفتم وقتی نیستی به چ دردم میخوره اما حداقل میدونی طرف به یادته نه اینکه کامل بزار کنار فری ک شد بیاد

دارم میترسم دیگع هر شب یه داستان تو ذهنم برقراره حس میکنم میترسم تنها بمونم و یه ادم خوب از زندگیم بره اما ادم خوبی که درکم نمیکنه؟!



تاريخ : جمعه شانزدهم آبان ۱۴۰۴ | 0:18 | نویسنده : من |

چنجینگگگک

واقعا اینکه تو یه شب یهو همه چی چنج میشه منو میترسونه حس امن بودن نمیکنم یکم دعوا شد و ناراحت شدم و منفجر شد همه چی اخرشم گفتم اگه قراره چت و صحبت باشه من باید راحت بتونن ناراحتیامو ابراز کنم و فک نکنم ک تو خسته باشی یا حوصله نداشته باشی. راستش من تو دعوا خوب نیستم ینی اینجوریم ک موقع دعوا دیگه حس میکنم طرف مقابل برای من خوب نیست ‌ و باید قطع شه...

اما خب این شخصم داره روح منو ناخواسته ازار میده



تاريخ : چهارشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۴ | 1:24 | نویسنده : من |

ابهام اما ادامه ی مسیر

قراره به خودم زمان بدم و اینسری الکی ارتباطی که شکل میگیررو خراب نکنم راستش از این میترسیدم که من تا الان رل نداشتم و الکی وارد ارتباط با یک ادم نا معلوم الحال نشم . اما اینسری تصمیم گرفتم ارتباط بگیرم و ادامه بدم هرچقدر که طول میکشه بشناسمش ببینم باهم چجوریم میدونی میترسم مثلا زمان زیاد بگذره هم من درگیر شم هم اون بعد ببینم بهم نمیخوریم . اما خب به هر حال اینکه من عجله کنم توی تصمیم گیری هم بده.

بهش امشب گفتم من نیاز با آدم امن دارم و ازاینکه یه ارتباطو به بادی به جهت بره شخصیت من نیست . باید خودمو بیشتر بشناسم تا بتونم واضح تر خودمو بهش نشون بدم. اصلا چه اشکالی داره چند ماهم باهاش در ارتباط باشم اگه بهم خوردیم ادامه میدیم وگرنه هم تجربه خوب با آدم خوب



تاريخ : سه شنبه سیزدهم آبان ۱۴۰۴ | 0:48 | نویسنده : من |

آبان ۱۴۰۴

پارسال همین موقع ها با کسی اشنا شدم اخلاقی خیلی خوب بود اما خب من میترسیدم که با این ادم وارد رابطه باشن و مسئولیت یه ارتباط جدی رو نداشته باشه و باهاش صحبت کردم و کلا یکم سرد جواب داد و تموم کردم. پیش اومد که بهمن هم صحبت کمی کردیم و خب دوباره من تمومش کردم چون طرف تصمیم برای خارج رفتن داشت و دوباره امسال پیش امد که حرف بزنیم . اممممممم یکم عجیبه داریم پیش میریم و بیشتر کشفش میکنم. آدم محترمیه فانه در لحظه شوخی میسازه و این ویژگی رو دوسداارم . کودک درون فعاااال داره . جوری که میگه آدمه فنی هم هست ولی خب این که تکیه گاه و حمایتگرم میتونه باشه یا نه رو نمیدونم حسم میگه شاید این بعدش کم باشه اما خب واقعا باید تو واقعیت دید. راستش هم دوس ندارم این آدمو خوبو تو زندگیم از دست بدم هم وقتی با کسی اشنا میشم به شدتتتتتتتت شک و تردید و شبههه تیکم تیکم میکنه و میدونم این حس ناامنی واقعا به طرف مقابل شاید برنگرده و حس ناامنیه که من دارم. یه جورایی انگار برای هر حرکت محبت تمیز در اینده حرف یا بغل یا هرچی دلم میخاد این ادم در نهایتش باهاش ازدواج کنم و اینجوری نباشه که اینا با ادمی ک قرار نیست ته داشته تجربه کنم

چن‌روز سلف لاو رو نرفتم شب و روز میرفتم سرکار که تایمام درست شه ولی امروز گوش دادم در مورد این بود که آدم باید حتی تو کلامش هم با خودش با احترام باشه خودتخریبی خود تحقیری حتی توی افکار ممنوع



تاريخ : دوشنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۴ | 12:45 | نویسنده : من |

New way

قلبا الان آروم ترم مسیر متفاوتی رو‌ شروع کردم به ناااام

self _love

چیزی که تا قبلش واقعا حوصلشو نداشتم نمیتونستم نمیخواستم...

اما میبینم تهش این کمه اینکه بتونم خودمو بپذیرم فارغ از تمام خطا و اشتباها و سرزنشای روز و شب ذهنم خودمو ارزشمند و لایق عشق بدونم و خودمو درگیر اینکه بقیه دوسم دارن یا نه بهم توجه میکنن یا نه نکنم.

البته که مسیر سخت و ناتموم و شاید کل زندگی نیاز باشه تمرینش کنی .

اما خوشبختانه اند فاینلییییییی آی ارستارتد

امروز صبح و شب سرکار رفتم بعدش اومدم کفشای سفید قشنگمو وایتکسی کردم و کل‌خونرو بو وایتکس گرفت پله هارم کاملا یهویی تمیز کردم در نهایت پلشتی .

تااازه دو سه دقیقه از یک انیمیشن رو فارسی و انگلیسیشو دیدم اسمش turning to red

تقریبا همین دو سه دیقه بیست دیقه اینا طول کشید همه عبارتااااش جدید بود...دوتا چیز جدیدی که تو ذهنمه

Not to brag میشه لاف نزدن

و stontineous که املاشو هم مطمئن نیستم میشه یه معنیشو گفت بی تکلیف . و کسی که یهووویی یه کاریو انجام میده و که من اصلا استان تِی نی اس نیستم چون قبل هرکاری واقعاااا فکر میکنم هرچند ممکنه افکار منطقی نباشه لزوما 😂 ولی قبلا هم اندیشه میکنم



تاريخ : دوشنبه پنجم آبان ۱۴۰۴ | 1:18 | نویسنده : من |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.