راستش امروز شنیدم که یکی از فامیل قراره ازدواج کنه و فک میکنم یکم احساسم دچار تشویش شده و میترسم واقعا از اینکه تا ابد بخوام تنها بمونم یا عشقو تجربه نکنم با چن نفر صحبت کردم و در حد همون چت موند احساس میکنم انگار هیچکی اون ذوق و اشتیاق رو برای ارتباط نداره و خب طبیعتا ادم اولین چیزی که تو ارتباط میخواد همون توجهه اگه اونو نگیری دیگه چی تو ارتباط میمونه؟
خیلی احساس تنهایی میکنم حتی با اینکه با خانوادم صمیمیم یهو حس ترس به سراغم اومد. نمیدونم چرا؟ با اینکه میدونم این احساس تنهایی رو ادم حتی موقع ازدواج میتونه تجربه کنه که تجربش اون موقع خیلی وحشتناک تره.
و خب اینم مهمه که آدم واقعا باید خودشو کامل بشناسه و من واقعا این فرصتو به خودم نمیدم سعی میکنم با کسی صحبت نکنم اما یهو این حس تنهاییی اینقدر شدید میشه که دوباره چت میکنم اونم واقعا در حد سه چار روز بیشتر نمیکشه .و واقعا دوس ندارم دلم نمیخاد در حد سرگرمی و اوقات پر کنی صحبت منم دلم میخاد با یکی اشنا شم بتونم حرف بزنم از احساساتم روزمرم بگم . و خودمو توضیح بدم از خودم بگم بدون اینکه بترسم از اینکه طرف با خودش چی فکر میکنه و احساس امنیت کنم کنار اون آدم ولی خب کووووووووووووووووووووووووووووو؟
تا کی صبر؟ تقریبا تمام روزای من داره سر این افکار میگذره.
جدا از این هر وقت که حرف عمل جراحی و زیبایی و این داستانا میشه من واقعا دلم نمیخاد اصلا سمت این داستانا برم و خودمو قبول دارم و اوکیم ولی این حس که ممکنه از دید جنس مخالف من زیبا نباشم گاها این حس اذیت میکنه حالا با ادمایی که حرف زدم همه به نظرشون من زیبا بودم و خب خیلی برام مهم نیست که همه نظرشون در مورد من خوب باشه اما دوس دارم واقعا با یکی اشنا بشم منو دوست داشته باشه و لازم نباشه اصلا بخوام حتی به این چیزا فکر کنم من تا الان بیمارستان نرفتم و دلم نمیخاد پام وا شه الکی به اون سمتا اونم سر هیچ و پوچ . اعتماد به نفس من باید درست شه ربطی به این داستانا نداره ولی خب ازینم میترسم که حضوری هبچوقت فرصت این پیش نیاد که کسی ازم خوشش نیاد به هرحال شده از کسایی که سرکار ملاقات میکنم خوشم بیاد اما فکر میکنم که هیچکی تا الان نشده اینجوری از من خوشش بیاد و باب آشنایی وا کنه شاید فقط یه بار اونم غیر مستقیم به یکی دیگه گفته بود شاید سر فان ولی خب به هرحال من تا به الان هیچ درامایی نداشتم شاید سر اینه که رمان خوندنو دوس دارم چون تا الان واقعا برای خودم پیش نیومده
الان دارم با لپ تاپ تایپ میکنم و اینقدر سرعتم سریعه که خودم دارم حال میکنم و نمیخوام نوشتنو متوقف کنم .
فعلا همچنان دارم کتاب و ادامش و میدم و باشگاهو دوباره شروع کردم هرچند که تغذیم دوباره افت کرد. خیلی سخته واقعا هم سرکار بری هم روحیتو حفظ کنی هم تغذیتو هم اوکی باشی با تنهایی من تظاهر هم حتی نمیتونم بکنم چون واقعا داره اذیتم میکنه