الان یه سری چیزا از سالای پیش یادم اومد اینکه بعضی وقتا برای بودن با یه سری از بچه ها رو چقدر دوست داشتم با اینکه خودم رفیق چندتایی داشتم اما یه سریا برام خیلییی جذاب بودن جوری ک واقعا دوس داشتم با اونا باشم اینکه یهو سرکلاس یا مدرسه یا بیرون باهاشون حرف میزدم پر از حس خوب میشدم . گاهی وقتا کل روز تمام فکرم این بوده که یه مسئله یا حرفی پیدا کنم که باهاشون داشته باشم یا خیلی کارایی که الان دارم بهش فک میکنم دلم میخاد بمیرم از اینکه چقدر برای یه سری ادمای بی ارزشی که تو ذهنم بزرگشون کرده بودم مایه میزاشتم واقعا دلم میخاد گذشته رو بالا بیارم البته از وقتی که تغییر رشته دادم و دبیرستان جزو روزای فوق العاده ای بود پر از اعتماد به نفس شدم و حس خوب با رفیقایی که همو خیلییی دوست داشتیم اما لکه ننگ گذشته وقتی یادم میاد وحشتناک حالم خراب میشه ...
امروز داشتم فک میکردم سر قضیه ی جنس مخالف میترسم که این اتفاق شکل بگیره برای همین اصلا نمیتونم هیچ گونه ارتباطی باهاشون داشته باشم .
چون قبلش داشتم فک میکردم با ورودیای جدید حرف بزنم که یهو همین قضیه ها بعد این همه سال تو ذهنم پدیدار شد و کلا پوکیدم الان واقعا حس متلاشی شدن دارم
و برام عجیبه با اینکه ادم تنهایی نبودم همیشه خواهر و برادرم بودن و رابطه خیلی صمیمی داشتیم و با فامیل همسن خیلییی زیاد داریم و با اونام خیلی صمیمی هستم اما اما نمیدونم چرا اینقدر توی ارتباط داشتن با غریبه ها اینقدر ضعیف عمل کردم اعتماد به نفسم زیر صفر بوده و هیچوقت نتونستم به یه سری از ادمایی ک دوست داشتم باهاشون ارتباط داشته باشم برسم و همین باعث شده خیلییی خودمو دست کم بگیرم و اینکه حس کنم واقعا ادم جذابی نیستم
گذشته اونقدر برام بولد نیست اما میترسم از اینکه نتونم با هیچ پسری ارتباط بگیرم . از اینکه بتونم اون حسایی که دنبالشم و تجربه کنم از اینکه تنها تر از قبل شم
این حرفا همیشه گفته میشه اما نتیجه نداره
ولی حالا برای یکم دلخوشی میگم این روزا سر هرکلاسی یه سوالی جمله چیزی گفتم و برای منی که پر از استرس میشم وقتی سوال میپرسم این واقعا شگفت انگیزه اینکه همزمان با تپش تند وحشتناک بتونی تسلطتتو حفظ کنی و حرفارو پشت هم بگی .
در حالت عادی کاملا زیادی هم حرف میزنما اما وقتی که استرس دارم میگم چقدر کار من سخت تر از بعصی ادماس که هر وقت هرجا دلشون خواسته حرفاشونو زدن و من چقدر به خودم باید فشار بیارم که اروم باشم یه سری حرفام خیلی اغراق امیز داره گفته میشه اما اینا تمومی افکارمه و شاید ظاهرا اصلا اینحوری به نظر نیام و یه ادم اوکیی باشم اما حس خودم به خودم این نیست دوس دارم خیلی بی دغدغه تر با غریبه ها حرف بزنم طبیعتا اصلا منظورم دخترا نیست😂🗿
و خب بازم میگم این حرفا رو همش دارم تکرار میکنم و نمیدونم باید چیکار کنم اما امید اندک امید زنده نگه میداره شاید ادمو