هیچ چیز امسال بوی عید نمیده و من هرگز به کسی تبریک نمیگم چون این روزا نه بهاری هست نه حال و هوای نویی . اینروزام فقط شبا با خواهرم همینجوری بیرون میرفتیم و آهنگ پلی میکردیم
از مصاحبه های کاری هم ک رفتم فک نکنم خبری بشه اما امیدوارم این روحیه رو عوض کنم حتی اگه نشد کار حوزه گرافیک کنم خودم پیگیری کنم و حتما باشگاهو برم
خب اولین خط کد نویسی رو بالاخره استارت زدم تو همین چند ساعت به هزار تا مشکل کوفت و زهرمار خوردم الانم باز گوشیمو شناسایی نمیکنه ک بتونم ببینم چه کوفتی درست کردم همون یه خط
اینقدر از داداشم پرسیدم و هی پیشش رفتم دیگه واقعا روم نمیشه سرویس شدمممم
یعنی اخرش یه جوری میشه علی بگه غلط کردم بهت گفتم بری یاد بگیری 😂☹️
چرا اینقدر به مشکل میخورم ؟! قطعا همه برنامه نویسا یا اصلا همه شغلا به مشکل میخورن اما من سر کوچیکترینننننننن مسائل نمیدونم چ کنم و واقعا هنگ میکنه میدونی وقتی موانع از همون استارت راه رو سرت بریزن واقعا نفست میبره لپ تاپ خودم ک روشن نمیشه
اینقدر کند و اشغالو قدیمیه ک حیفم میاد درستش کنیم ولی همش رو وسایل داداشم تلپم ک واقعا گناه داره
هعییی فعلا ک روم نمیشه فردا ازش میپرسم 😂🧐😐
خب پنج ساعت دیگه ارشد دارم :/
با اینکه تهران قبول شدن دور از دسترسه چون اصلا شرایط روحی روانی درس خوندن نبود و ظرفیت به شدت کمه اما میریم ببینیم چی میشه نیازمند معجزه
میباشیم امیدوارم سوالات آشنا باشد همین
خوابمم نمیبرههههههه
کنکور کارشناسیم تا ساعت دو خوابم نبرد از هیجان و حس و خوب
الان که هیچ حس خوبی نیست نه به خاطر آزمون بلکه به خاطر شرایط مزخرف اسفناک و غم آلودی که برامون ساختن
و جوانی که پر پر شد
چشام میسوزه حوصله هیچیو ندارم فک کنم همون درس خوندنای مزخرف بهترین و مفید ترین لحظات زندگیمه بقیش اینستا و گریه و حال بد و رمان و تلگرامه و یکم با خانواده بودن
خب سعی میکنم الان تمرکز کنم رو اتفاقایی ک میخواستم تعریف کنم . امروز با کفشای جدید رفتم دانشگاه و خداروشکر کردم ک سکندری نخوردم ادددد از راه برگشت پام تو درواحد گیر کردددد
دیگه از خوندن راضی بودم خیلی تمرکزم بهم نخورد و تایم مفید بود
ولی هر ساعت بیام چه صبح چه ظهر چه عصر چه شب بیام خونه عین جنازه ها میوفتم رو تخت حتی زیپ کیفو وانمیکنم چه فازیههههه😶😂