دانشجوی ترم صفری

دانشجوی ترم صفری

من
دانشجوی ترم صفری

بینگووو

تاماممممممممممممممم پول نشست وکالتم دادم ایشالله بقیشم بخیر بگذره خدایا شکرت نصف نشدم هنووز😂💪🏻



تاريخ : دوشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۴۰۴ | 13:21 | نویسنده : من |

ماشین و معامله

امروز قراره ماشینو بفروشیم و من گناهک به ناممه و از استرس دیگه دارم نصف میشم حالم خوب نیست میخوام گریه کنم. این پول چیست که داشتنش استرسه نداشتنش استرسهههههههههههه😑😭😂

امیدوارم به خوبی و خوشی پیش بره . واقعا بدم میاد از ادمایی مثل ما که خجالتین و حتی حق مسلم خودشونو فک میکنن زشته بپرسن بابت مشخصات خریدار که طبیعیه باید پرسیده بشه بعدم داداشم گفت خب خودت پیدا میکردی اینم جوابش!

امیدوارم این به خوبی و خوشی تموم شه و پولش بخوره به حساااب تا هفته بعدی برم سراغ پروژه تعویض پلاک اون پژوی عزیز:/

ینی این هفته و هفته قبل فشار کاریم بود رسما دارم له میشم



تاريخ : دوشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۴۰۴ | 7:49 | نویسنده : من |

گرایش

حقیقتا الان در یک مرحله از زندگی هستم که دوس دارم در روح و جسم و ذهنم هیچ گرایش و کششی نسبت جنس مخالف نداشته باشه شاعر میفرماید کهههه تو این زمونه عشق نمیمونه عاشقی و عشق چیه وفا کدومه

راستش منم توانای برقرار کردن با آدمارو ندارم هیچ دعوا میکنم هیچ بقیم خوب نیستن هیچ .

بدتر از همه اینه ک کشش و تمایل به ارتباط هست دلم میخاد اینم نباشه و راحت باشگامو برم سرکارمو برم و رمان بخونم و بخوابم و برامممم مهم نباشه که تا ابد سینگل بمونم



تاريخ : شنبه هشتم شهریور ۱۴۰۴ | 1:53 | نویسنده : من |

برگشت به کااااار

خب دوباره برگشتم سرکار قبلی البته دوماه و تقریبااااا نیمه حضوری حقوقش یکم بهتر شد. خودمم پروژه میگیرم خب دوباره استرس و فشار بهم روانه شد اماااا در عوض ۱) دوماهه باشگاه میرم و یک کیلو اضافه کردم و گینرررررر خریدم

۲) ساعت دوازده شب رسمااااا لش میشم و عموما شش و نیم صبح بیدارم و یک هفتس شب بیداری رفته پی کااااارش خداروشکر‌

۳) از اون احساس پوچی و بی هدفی یکم فاصله گرفتم البته الان وقت نمیکنم بهش فکر کنم

دیگه باید برم سر لپ تاپ بااااای



تاريخ : شنبه یازدهم مرداد ۱۴۰۴ | 8:1 | نویسنده : من |

مسیر

میدونی ما خودمونو دائم سرزنش میکنیم مثلا چرا اینقدر وقتتو تلف کردی چرا فلان فیلمو دیدی چرا یوگا نکردی چرا مدیتیشن نرفتی ؟

همه ی این روزا بخشی از مسیره اینکه تو وسطش استوپ بشی هم هیچ ایرادی نداره زندگی رو یه مسابقه در نظر گرفتی که اگه دیرتر برسی باختی!

برای همینه که شدیدا دنبال کارم و از تو خونه موندن فراری

مسیر موشن گرافیکو اروم و اهسته دارم پیش میرم و خب نمیدونم کی دنبال کار باشم اگر بخوام ک تو شهر کوچولوی خودم دنبال کار باشم باید و از طریق اینستا و ادمایی ک میشناسم بگردم چون مشهد تنهایی بدون خانواده واقعا لذتی ندارد.

حالا اینکه پاراگراف اول چی میگفت و یهو بعدش چی گفتم برمیگرده به ذهن اشفته و حیران عزیزم



تاريخ : پنجشنبه یکم خرداد ۱۴۰۴ | 3:38 | نویسنده : من |

روتین

چند روزی بود که یه برنامه ریزی درست داشتم هم پادکست یکم مدیتیشن و اموزشای موشن گرافیک همش بازه زمانی کم اما انجام میدادم دیگع رفتیم مشهد و عروسی و کل روزارو عشق ابدی دیدیم و گند زدم قشنگ به برنامه منظم خودم .

برای همین دوباره برگشت به روتین درست حسابیم واقعا سخته مخصوصا چون اروم حرکت میکنم و میترسم هوش مصنوعی سراسر منطقه رو بگیره و تازه من اونجا بشم موشن گرافیست درست حسابی باید باهم پیش رفت ولی سخته



تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 15:24 | نویسنده : من |

چه میگذرد

تنهایی سخته تنها زندگی کردن ازون بدتر حس میکنم لازم نیست این تجربه سختو برای خودم به ارمغان بیارم.

خونه ای که تاریکه کسیو نداره باهاش بخندی دلم گرفته.

میخوام توی ذهنم از اینکه هی دنبال یه ادم بگردم و عشق و اینا کلهوم دوری کنم ولی خیلی سخته

دلم میخواد واقعا این احساس پیش بیاد نه اینکه دوباره چت کنم اما خیلی سخته وقتی گاهی تنهایی فشار میاره باز میرم سراغش بازم همون روند تکرار ادما و یه دیت و هم فاز نبودنو ...

سه ماهه سرکار نمیرم اموزش دیدم خیلیییی خوابیدم و کارای اداری خانوادرو به ثمر رسوندم

اما قضیه شهر بزرگ اومدن داره برام کنسل میشه چون واقعا سخته مخصوصا با این جک و جونور و حشرات عجیب غریبی که این خونه داره که بدنم دائما در حال خارشه و امنیت جانی ندارم.

نیاز دارم یه ارتباط بهتری با خودم بگیرم.

بشناسم خودمو علاقه هامو چی باعث میشه غمگین شم چی باعث میشه شاد شم

اینقدر درگیر اینکه سرکار برم نباشمو هدفم بزار رو پیشرفت ولی خب همش میترسم که اگه همینجا بمونم حقوقم اونی نباشه که بخوام چی ؟

ولی شهر بزرگم تنهایی و سختیایی که تنها باشی و مسمویت غذایی ک با دستپختم به خودم میرسونم



تاريخ : پنجشنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 23:38 | نویسنده : من |

نابودی من

خسته شدم

دیگه صبحا به زور پا میشم برم سرکار به زور تا ظهر دووم میارم بعدم میام خونه با بی حوصلگی تمام غذا میخورم میخوابم و با بی حسی تمام پا میشم و یا بیرون میرم یا کارامو انجام میدم

پر از استرس و ترس

خجالتم میکشم به رییسمون بگم دیگه نمیام

اصلا دیگه جون هیچکیو ندارم

نمیدونم واقعا باید چیکار کنم حالم اصلا جالب نیست

بعد مدت هاااااا یه دیت رفتم ک بالاخره خوب پیش رفت اما بعدش چتمون خبلی بی حال شد و بلاک کردم :/

اگه بشه امشب مدیتیشن میکنم حداقل به خودم یکم برسم



تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۳ | 23:15 | نویسنده : من |

انسان های ماندگار

من اصلا مسائل سیاسی و اخبارو اینارو دنبال نمیکنم و حتی فراریمممم اما الان فهمیدم مالک تلگرام دستگیر شده واس یه سری اتهامای پشم ریزون . کسی ک اپش بهتریننن چیزیه ک من در تمام عمر دیدم و خواهم دید .

یه فضای کاملااا سیف و امن. امیدوارم ک به زودی آزاد شه هرچی خیر بوده این بشر ریخته رو ما دیگه خداوند خودش مواظبش باشه.

اینقدررر تازگیا چیزی ننوشتم ک حس میکنم خیلی برام صحبت کردن یا اینکه یخوام قشنگ از حرفای مغزم بگم شاید خیلی از خسته شدن هم باشه ینی دیگ چندان حوصله حرف زدن و نوشتم ندارم و this is not good



تاريخ : یکشنبه چهارم شهریور ۱۴۰۳ | 1:21 | نویسنده : من |

لیزر دغدغه بزرگ و سطحی

امروز جلسه دوم لیزرم بود واقعا فشار و معذب بودن و همه در آن واحد واست هست فعلا نتیجه اون چنانی نگرفتم اما رویه یه جوریه ک وقتی یه جلسه رو شروع میکنی باید تا تهش بری.

واقعا مسئله ی پشم جزو سطحی ترین دغدغه و جزو بزرگترین دغدغه های مخصوصا خانوماس

خب این متن اونقدر جالب نیست اما واقعا عجیبه ک این دردو خجالتو تحمل میکنیم ک باااز حالش برای یکی دیگسسس ک اونم تازه اخرش لذت مال یکی دیگس باز دردش میمونه واسه ما نهایت یه لذت کوچیک اونم تازه اگ طرف فقط به فکر خودش نباشه نصیب زن میشه نمیدونم والا مسئله ی عجیبی پشم !



تاريخ : دوشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۳ | 19:37 | نویسنده : من |

دختر پرتلاش

سرخوشانه اسم فروشگاه خیالیو فعلا گذاشتم رویای من .

الان دیدم صدای قلبم خیلی زیباتره چجوری اینجارو یادم رفت

ولی خیلی خوبه ک بتونم جدا از کارم این حرفه و فروش طرحامو پیش برم



تاريخ : شنبه سی ام تیر ۱۴۰۳ | 23:56 | نویسنده : من |

اولین محصول فروشگاه

سلامممممم

اینم روبالشتی ک طراحیم چاپ کردم و در دیوار سفارش گذاشتم فعلا پنجاه تا بازدید خورده فقط😂😐

اینستامو حذف کردم فعلا حوصله استوری و پست گذاشتن تو اونجارو ندارم اما دلم میخاد بتونم سفارش بگیرم و این کار جدیدو راه بندازم و بیخیال نشوممممممم ب طراحی ماگ و لباسو اینام انشالله میرسیم



تاريخ : شنبه سی ام تیر ۱۴۰۳ | 23:51 | نویسنده : من |

ازمون استخدامی

دوباره وقتی کلی دلشوره دارم اومدم اینجا

ازمون تامین اجتماعی قبول شدم کتبیشو و فردا مصاحبشه خیلی استرس دارم از رد شدن نمیترسم ولی کلا فضای مصاحبه و اینکه قراره ازم سوال بپرسن همین خیلی موقعیت اضطراب اوریه . الان سرکار خودم حقوقشو از این ماه خیلی بهتر از قبلش کرده هرچند ک شاید حداقل حقوق کار باشه و تامین اجتماعی درامدش خیلییی ببشتره اما من کاری ک الان هستمو واقعا دوس دارم ولی میترسم دراینده حس بدی داشته باشم ک درامدم زیاد نیس هرچند ک الان مشکل مالی یا دغدغه مالی اصلا ندارم . دارم از استرس رو به موت میشومممم یعنی قشنگ میدونم فردا پشمه و برام مهم نیس اما بازم استرسشو دارم



تاريخ : چهارشنبه بیستم تیر ۱۴۰۳ | 23:29 | نویسنده : من |

ازمون استخدامی

دوباره وقتی کلی دلشوره دارم اومدم اینجا

ازمون تامین اجتماعی قبول شدم کتبیشو و فردا مصاحبشه خیلی استرس دارم از رد شدن نمیترسم ولی کلا فضای مصاحبه و اینکه قراره ازم سوال بپرسن همین خیلی موقعیت اضطراب اوریه . الان سرکار خودم حقوقشو از این ماه خیلی بهتر از قبلش کرده هرچند ک شاید حداقل حقوق کار باشه و تامین اجتماعی درامدش خیلییی ببشتره اما من کاری ک الان هستمو واقعا دوس دارم ولی میترسم دراینده حس بدی داشته باشم ک درامدم زیاد نیس هرچند ک الان مشکل مالی یا دغدغه مالی اصلا ندارم . دارم از استرس رو به موت میشومممم یعنی قشنگ میدونم فردا پشمه و برام مهم نیس اما بازم استرسشو دارم



تاريخ : چهارشنبه بیستم تیر ۱۴۰۳ | 23:29 | نویسنده : من |

نمایشگاه کتاب و پایان سفر

عالییییی بود هم اتوبوس خوب بود هم راحت مترو پیدا کردم و اینقدر زود به نمایشگاه رسیدم ک بسته بود و نزاشتن گفتن تا ساعت نه باید وایسین دیگه رفتم یک پارکی وپادکست حسینو گوش دادم در مورد سلف لاو چیزی ک وحشتناککک همه کم دارن بعدش رفتم غرفه انتشارات وخودمونو و دراز کشیدم بعدم ک کلللل. تایم توی غرفه کودک بودم چ کتابای خوبییی دوتا کتاب روان شناسی معنوی برا فاطمه گرفتم . یکی سابی وابی ک معنی دقیقی وجود نداره تقریبا میشه گفت اینکه کمالی وجود نداره که اینقدر عطش رسیدن داریم و هیچ چیزی نیس ک نقص نداشته باشه و اصلا این نقصا هستن ک زیبایی میسازن حالا مطلب این مقدمش بود ک خوندم بعدم رفیق صمیمیم اومد نمایشگاه و گپ زدیممممم و اب خریدیم :/// الانم ک سوار اتوبوس برگشتم ان شالله ک به خوبی و خوشی تمام شود باااییی



تاريخ : جمعه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 20:31 | نویسنده : من |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By M a h S k i n:.